قبل از اینکه بگوییم قرار است دربارهی چه چیزی صحبت کنیم، به مثال زیر توجه کنید: مینا در راهروی شرکت به رضا، مدیر عاملش، برمیخورد. مینا ایدهای به ذهنش رسیده که میتواند اعتبار شرکت را بالا ببرد و الان فرصت خوبی است تا فکرش را با رضا در میان بگذارد. او مؤدبانه از رضا درخواست میکند که چند دقیقه از وقتش را در اختیار او بگذارد و بعد پیشنهادش را مطرح میکند. چشمانش میدرخشند، حرکات و ژستهایش، اشتیاق و هیجانش را فریاد میکنند و موفق میشود با یک داستان مسحورکننده، نظر رضا را جلب کند. وقتی حرفهای مینا تمام میشود، او حواسش را کامل به رضا معطوف میکند. به سؤالات او با دقت گوش میکند و در نهایت جوابهایی کوتاه […]
